مجلس سوم
گفتیم که امام(علیهالسلام) میدانستند که کشته میشوند پس چه شد که قدم در این مسیر گذاشتند؟
این قصههای تاریخی را بارها و بارها در منابر و مجالس شنیدی ولی مجبورم برای اینکه وارد بحث شوم، یک مختصری از آنها را برایت بگویم. میدانی که کوفه شهری بود که در زمان خلیفه دوم تاسیس شد و امیرالمومنین(علیهالسلام) هم در زمان خلافت خودشان این شهر را مرکز حکومت قرار دادند. بیشتر جمعیت کوفه را شیعیان تشکیل میدادند، (این جمله قبل را یک بار دیگر بخوان، حواست باشدها، گفتم شیعه، به این کلمه توجه کن، یعنی در زمانی که خیلی از مسلمانان، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و فرزندانش را قبول نداشتند و مردم شام هم که اصلاً تشنه به خون آنها بودند، مردم کوفه خودشان را کشته مردهی حضرت علی(علیهالسلام) میدانستند، پس از این به بعد هر وقت شعار دادی "ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند" یادت باشد که کوفیان کافر که نبودند هیچ بلکه مثل من و تو پیرو و دوستدار امیرالمؤمنین(علیهالسلام) هم بودند.) ولی همین کوفیان به ظاهر شیعه در طول 5 سال خلافت حضرت علی(علیهالسلام)، خیانتهای زیادی به ایشان کردند و این کارشکنیها را در زمان امام حسن(علیهالسلام) نیز ادامه دادند. امام حسین(علیهالسلام) در تمام این دوران شاهد رفتار مردم کوفه با پدر و برادرشان بودند و از جهل و نادانی کوفیان خبر داشتند. مردم کوفه وقتی خبر هلاکت معاویه را شنیدند، در خانه یکی از بزرگان شهر جمع شدند تا برای امام نامه بنویسند و بگویند که حاضرند به ایشان کمک کنند تا قیام کرده و حکومت را در دست بگیرند. دلم میخواهد بروی نامههایشان را بخوانی، ترجمه هم شده و به راحتی در دسترس است، چه چیزها که در نامههایشان ننوشتهاند که گلهای بهاری درآمده، زمینها سرسبز شده، ملالی نیست جز دوری شما و چه میدانم ما اینجا لشکر آماده کردهایم و منتظریم که شما فقط لب تَر کنی، آن وقت ببین چه بلایی بر سر این یزید فلان فلان شده میآوریم و از این حرفها. امام(علیهالسلام) در آن زمان در مکه بودند. سیل نامهها به سوی ایشان سرازیر میشد ولی امام پاسخی نمیدادند تا اینکه در یک روز 600 نامه به دستشان رسید (فکر کن! تازه آن موقع اداره پست و ایمیل و پیامک و این حرفها هم نبوده) و عدد نامههایی که کوفیان برای امام ارسال کرده بودند به 12 هزار نامه رسید. اگر این تعداد را با جمعیت شهرها در آن زمان مقایسه کنی که فوق فوقش در یک شهر پر جمعیت فقط چند ده هزار نفر زندگی میکردند (این عددها را همین جور الکی نخوان و رد شو، یک مقدار به تفاوت جمعیت چند هزار نفری شهرهای آن زمان و جمعیت چند میلیونی همین تهران خودمان توجه کن، اگر گفتی چند تا صفر بیشتر دارد!) میبینی که تعداد نامههایی که برای امام(علیهالسلام) رسید، بسیار زیاد بود. در واقع کوفیان با ارسال این نامهها تکلیفی را بر امام تحمیل کردند که ایشان مجبور شدند با علم به جهل مردم و کشته شدن خود به سوی کوفه حرکت کنند.
یک جمله میخواهم بگویم که به نظر خودم، به خوبی علت کار کوفیان را نشان میدهد: "جوگیر شدن". شیعیان کوفه در واقع جوگیر شدند. مثل خود ما که وقتی در یک جلسه دعای ندبه شرکت میکنیم جوگیر میشویم به خصوص اگر مداح خوبی هم دعا را بخواند، و سطل سطل اشک میریزیم و بعد هم بسته به این که در چه زمینهای استعداد داشته باشیم، میآییم شعری میگوییم یا نامهای برای امام زمان(عج) مینویسیم یا اگر نتوانستیم، سیدی مرحوم آقاسی را میگذاریم که "شاید این جمعه بیاید شاید..." و برای خودمان کلی حال و حول میکنیم و احساس عرفانی بهمان دست میدهد ولی چند ساعت بعد انگار نه انگار که صبح چه حالی داشتیم، میرویم پی معصیتهایمان. حالا اگر امام زمان(عج) میخواستند به این حالات عرفانی(!) ما توجه کنند و ظهور نمایند، به نظرت چندین صحنه کربلا باید اتفاق میافتاد؟ زبانم لال نمیخواهم بگویم دعای ندبه خواندن و برای ظهور آقا دعا کردن کار غلطی است، نه، میخواهم بگویم آن شور و حال کجا و این نافرمانیها و گناهان کجا، بالاخره کدامشان حقیقی است. مگر دو چیز که این قدر با هم فرق دارند در یک جا جمع میشوند؟ مگر اینکه دچار دوگانگی شخصیت شده باشیم!
یاد جریان آن یار امام صادق(علیهالسلام) افتادم که آمده بود به اعتراض خدمت امام که چرا قیام نمیکنید که مردم خراسان همه کمر همت به یاری شما بستهاند و چنان و چنین! ولی وقتی امام به او گفتند که بیا برو در تنور، شروع کرد به توجیه کردن که شاید بتواند امام را منصرف کند. بعد یکی دیگر از یاران امام وارد شد، تازه سلام کرده بود که امام فرمودند بیا برو در تنور، آن هم تنور روشن! بنده خدا کلامی نگفت و یک راست رفت وسط آتش نشست و امام هم درش را بستند، بعد این بابا که حاضر نشده بود برود داخل تنور، دلش مثل سیر و سرکه میجوشید و هر چه میکرد نمیتوانست این کار امام را با عقل ناقص خودش توجیه کند. یک وقت امام در تنور را باز کردند و طرف صحیح و سالم بیرون آمد. امام میخواستند با این کار به آن شخص بفهمانند که تو که این همه ادعا داری، چقدر نسبت به فرمان ما ولو به اندازه رفتن در تنور باشد، چون و چرا میکنی آن وقت میخواهی وارد میدان جنگ و شهادت شوی تا در هنگام خطر با همین توجیههایت فلنگ را ببندی و باز هم حسین بماند و چند یار انگشت شمار! میدانی چه میخواهم به خودم و تو بگویم؟ یک کلام! امام، یاری میخواهد که عبد باشد، در میادین امتحان چون و چرا نکند. اگر اهلش نیستی نمیخواهد لقمههای بزرگتر از دهانت برداری، آهسته و پیوسته در همین میادین کوچک امتحان که خدا برایت باز میکند، پیش برو و سعی کن طبق خواست امام و خدا عمل کنی تا کم کم آماده حضور در میادین بزرگتر شوی.
این دفعه خیلی حرف زدم و همهاش هم حالگیری بود. خب دیگر بس است. خلاصه اینکه کوفیان با این جوگیر شدنشان، امام را مجبور کردند که به سوی قتلگاه برود.